نوروز ٩٧ در جاجرم
عيد آن روزها را خوب يادم هست
لباس نو مي پوشيديم و ذوق زده منتظر سال تحويل مي شديم
هيجان زيادي كه در گذر روزها تقريبا جا مانده
و از آن همه شور و هيجان فقط برگه هاي خاكستري خاطرات مونده
امسال برنامه سفر نداشتيم
و خيلي اتفاقي به خاطر اينكه رسول ماشين خريده بود و از تهران به سمت جاجرم مي رفت با او همسفر شديم
هر سال انگار جمع شدنمان سخت تر مي شود
هر سال انگار از هم دور تر مي شويم
نه كه دور تر باشيم
انگار گرفتاريها بيشتر ميشه و در نتيجه درگير خودمان مي شويم
دو سال گذشته بعد از مامان با همه مشكلات دور هم جمع شديم
اما امسال خوب خيلي ها نبودند
مهدي نتونست بياد
و حتي همسرم هم نبود كه در طول اين ١٢ سال زندگي اتفاق نيوفتاده بود
ولي به هر حال باز هم با هم بوديم
با هم سر خاك مامان رفتيم
و با هم به برد بلند رفتيم
صبحانه املت زديم
نهار جوجه
و عصرونه آش
يه وقتايي روزاي خوب رو بايد خلق كرد
ما معمار روزهاي زندگيمون هستيم
و همون شب با تمام خستگي به سمت تهران برگشتيم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی