رهارها، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

رها

ستاره

1396/5/13 1:17
نویسنده : راضیه
158 بازدید
اشتراک گذاری

 


اسمش ستاره بود
ديروز توي قطار با رها خيلي زود دوست شد،
راستش اينقدر با اشتياق گفت اسمم ستاره است كه من شك كردم.
مامان و باباش با خواهر كوچولوش انتهاي يه طرف واگن قطار نشسته بودند و ستاره براي خودش يه صندلي خالي يه طرف ديگه واگن پيدا كرده بود و رها هم باهاش همراه شده بود.
در تمام مدت اين چند ساعت توي راهرو ميدويد، نه تنها خودش كه خواهر نوپاش هم دنبالش مي دويد، مي خورد زمين خوراكيهاي دستش مي ريخت زمين ، خوراكيها رو برمي داشت مي خورد. به سختي و با كمك بقيه بلند ميشد و دوباره مي دويد.

تمام مدت در حال خودن تنقلاتي مثل چيپس، پفك، بستني، شكلات،نوشابه و... بود.
ومن تمام مدت مجبور بودم برم بالاي سرشون و به رها تاكيد كنم كه حق نداره اين چيزها رو بخوره.اينقدر به رها گفتم نكن و نخور كه خودم از خودم بدم اومد. ستاره با تعجب به اين مادر فولادزره نگاه ميكرد و براش هضم كردني نبود كه چرا من بايد اينقدر دنبال رها باشم.
مي خورد و به لباساش و دستاش و موهاش مي ماليد. وقتي كه از دستاش و موهاش مثلا بستي يا شكلات آب شده مي چكيد، مي رفت دستشويي قطار و دست و صورتش رو مي شست برمي گشت و دوباره روز از نو روزي از نو...
سعي كردم باهاش دوست بشم و ترغيبش كنم به نشستن كنار خودم.
كتاب داستان هايي رو كه براي رها آورده بودم براشون خوندم
چشماش برق زد و با خوشحالي و با دقت گوش مي كرد و حتي نتيجه داستان رو پيش بيني مي كرد. اصرار داشت كنار من بشينه به طوري كه من مجبور شدم رها رو روي پام بزارم كه ستاره بتونه كنارم بشينه.
رها مي گفت حالا نوبت منه بخونم و ستاره مي گفت نه خاله شما بخون شما خيلي خوشكل تعريف ميكني.
دفتر نقاشي رها رو در آوردم
و به ستاره هم چند برگ كاغذ دادم و تقريبا يك ساعت پاياني رو در حال نقاشي كشيدن بودن.
اينقدر سرگرم شدن كه وقتي ما داشتيم پياده ميشديم بسته چيپس و پفكي رو كه دوباره آورده بود تا بخوره باز نكرده مونده بود
خواهر كوچولوش هم ظاهرا خوابيده بود و ديگه توي راهرو نبود، تمام مدت من نگران بودم كه مبادا در حال افتادن سرش به جايي بخوره...
مامان ستاره آدم خيلي ريلكسي بود ونقطه مقابلش من ...
با وجودي كه فاصله مون خيلي زياد بود اما اصلا يادم نمياد يك بار به بچه هاش بگه نكن يا نخور يا بشين يا ساكت باش...
در حالي كه من بارها و بارها و بارها اين كار و كردم
خيلي وقتها آدم ها فكر ميكنند كار خودشون خيلي درسته اما در واقع اين طور نيست.
من فكر ميكردم رها خيلي بچه مستقلي است اما ستاره از اون مستقل تر و بدون چارچوب تر بود.
اسمش ستاره نبود، اميدوارم آسمون زندگيش پر از ستاره باشه
#چارچوب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها می باشد