یک روز بدون مامان
جمعه بیست و دوم آذر ماه مامانم به تهران رفت و منو توی خانه خاله جانم جا گذاشت!
بله دقیقاً مامانم ساعت 11 پنجشنبه شب رفت و ساعت 10 جمعه برگشت و به من خیلی سخت گذشت
خاله ام تا صبح نخوابید که مبادا یک وقت من بیدار شم و گریه کنم و من تا صبح یک شیشه شیر خوردم و حسابی خوابیدم.
به ظهر نکشیده شیشه دوم هم خالی شد و خاله ام نگران شد که اگر همه شیری که مامانم گذاشته تمام شود چه کنیم
این شد که برام حریره بادوم درست کرد.و این اولین باری بود که من رسما شروع به غذا خوردن کردم.
اصلا خوشم نیومد
اخه فقط یک پیاله بود .من که سیر نشدم.
من هنوز هم گشنمه!
و با هماهنگی خاله جانم و با امداد رسانی سریع، یک شیشه شیر کمکی هم رسید.
مامان ساعت 10 شب رسید درحالیکه به من خیلی سخت گذشته بود
آخه مامان من کلاست واجبه یا دخترت لازمه دخترت این همه سختی بکشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی