رهارها، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

رها

بام تهران

1394/6/8 7:29
نویسنده : راضیه
442 بازدید
اشتراک گذاری

حکایت از این قرار بود که تولد یکی از دوستان مامانم(شیما جون) بود و مامانم و همکاران دیگرش گفتند حالا که دنیا اومدی باید به ما یه شیرینی کوچولو بدی...

و در پی این شیرینی کوچولو پیشنهاد کردند که ببرتشون بیرون و شام بهشون بدهتعجب

و مکان را هم مشخص کردند...بام تهران

و از اونجایی که جمع خانمانه بود و من هم جزو خانمها میباشم.،مامانم من را هم همراه خودش برد.چشمک

خاله شیما جون تولدت مبارک..

تولدت و خودت خیلی دوست داشتنی هستید...

 

 

 

یه پیرمرد مهربون یه خطایی کرد کلاه منو از سرم برداشت،منم چنان گریه ای کردم که از کرده خودش پشیمون شده بود.

بماند که بعد از اون توهم داشتم که هر کسی رد میشه میخواد کلاه منو از سرم برداره

با دوستای مامانم حسابی خوش میگذره با همشون بازی کردم 

 

 

حسابی خاله شیما رو تو خرج انداختیم و شام خیلی خوشمزه ای خوردیم

از اونجایی که روز خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت وقتی خاله جانم هم به تهران آمد مامانم در یک حرکت کاملا اختیاری اونها روهم به بام تهران برد...

 

 

 

 

 

برخلاف دفعه قبل که اصلا اذیت نکردم و تمام مسیر را راه رفتم،این بار حسابی اذیت کردم و از همه کولی گرفتم

البته حسابی با ساجده و فاطمه خوش گذروندم و حتی دنبال گربه ها رفتم و بهشون غذا دادم و آب بازی هم کردم البته به لطف خاله امچشمک

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها می باشد