تولد پرهام
روزای خوب برای من روزایی که تولد باشه...
جشن تولد که هست شادی هم هست. و یه عالمه شمع که میشه فوتش کرد
البته توی این تولد به علت تعدد بچه هایی که به سن شمع فوت کردن رسیده اند و تعدادی که علاقه زیادی به خوردن خامه روی کیک دارند،کلاً همه درگیر جلوگیری از خراب کاری ما بودند و سعی میکردند این جمعیت مهار نشدنی را کنترل کنند.
ولی من خیلی زیرکانه از زیر دستشان فرار میکردم و شمع های در حال روشن شدن را فوت میکردم...
جشن تولد پرهام و عمه مریمه که همزمان برگزار شده...
در این عکس با مشکلات فراوان موفق شدند ما بچه ها را بنشانند تا شعر "تولدت مبارک" را بخوانند ولی به محض اینکه به قسمت "بیا شمعارو فوت کن" رسید، من در یک حرکت غافلگیرانه از روی مبل پایین پریدم و شمعارو فوت کردم...
و این هم هدیه تولدپرهام
و دقیقا روسری آبی رنگ پشت سر من هدیه تولد عمه مریمه..
عمه مریم سرت کلاه رفت پیشنهاد میکنم هدیه تو با پرهام عوض کن
در این صحنه من به شدت خوابم میاد ولی دسته راکت پینگ پنگ بردیا را به دست گرفته ام وروی میز نشسته ام و با آن ضرب گرفته ام و شعر میخوانم
و این هم یک عکس دسته جمعی از کل خانواده مهرابی
عمه دلاله جون دستت درد نکنه خیلی خوش گذشت...