رهارها، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره

رها

پایان سفر نوروزی

در ادامه سفر و در را برگشت از ارگ زیبای بم دیدن کردیم       و نخلستان های زیبای بم   و در ادامه از ارگ راین که شباهت زیادی به ارگ بم دارد         نوروز خوبی بود پر از هیجان و کشف جاهای تازه...         خوب بود... خوب باشید   ...
7 ارديبهشت 1394

نوروز 94 در ادامه

تمساح پوزه کوتاه یا گاندو   گواتر : نقطه صفر مرزی   و قایق سواری در اقیانوس...     یک دختر جنوبی...   و درخت زیبای چندین ساله یک جایی هم بود به نام بازار یک بار رفتیم اما چیز دیدنی نداشت..   زیبایی همه جا هست...     روزهاتون سرشار از زیبایی   ...
5 ارديبهشت 1394

نوروز 94

سفر ما به سمت چابهار ادامه دارد  ما از شهر های یزد و کرمان گذشتیم و یک شب در ایرانشهر ماندیم.   و این هم قلعه ناصری مورد جالبی که در مورد این قلعه می توان گفت این است که تمامی ساختمان های داخل این بنا به وسیله بولدوزر با خاک یکسان شده است.     روز بعد به سمت چابهار حرکت کردیم  البته در کنارک در نزدیکی چابهار اسکان گزیدیم(عجب جمله ثقیلی)   و از جمله دیدنیهای چابهار می توان به گل افشان اشاره کرد. که البته جای خیلی دیدنی هم نیست       و می توانید در صحرا شتر سواری کنید. و از دیگر دیدنیها  دریای زیبای جنوب   ...
3 ارديبهشت 1394

28 اسفند ماه(اولین روز مسافرت به جنوب)

ما تقریبا بامداد 28 اسفند ماه 93 از تهران به سمت یزد راه افتادیم.همسفران ما زودتر رفته بودند و در روستای زارچ در اطراف یزد در یک مدرسه اسکان داشتند. من تقریبا هیچ چیزی از فاصله تهران به یزد به یاد ندارم.چون همه راه را خواب بودم. وقتی به دوستانمان ملحق شدیم صبح بود. ما در آن مدرسه صبحانه خوردیم. و من با امیر و فرشته کوچولو توی حیاط توپ بازی کردم     برای نهار در باغ شاهزاده ماهان بودیم. باغ خیلی باصفایی هست و شباهت عجیبی به باغ فین کاشان دارد.   شاعر میگه بر لب جوی نشین و...         بعضی وقت ها هم بر لب گل نشین     ...
2 ارديبهشت 1394

نوروز 94

بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستو های شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار   بهارتان مبارک  نوروز امسال ما دوباره ایران گردی کردیم و چون سفرناممون خیلی خیلی طولانیه در پست های بعدی به تفصیل به شرح ماوقع خواهیم پرداخت (عجب جمله سنگینی بود ) اما امیدوارم که سال شادی رو شروع کرده باشید و تا پایان سال همینطور شادی کنید           ...
18 فروردين 1394

یک روز خوب زمستانی

روز های خوب روزهایی هستند که ... روزهایی که حالت خوبه و حس خوبی داری... روزهایی که هوا خوبه و یک کمی سرد و دلت میخواد راه بری.. روزهایی که از خونه میای بیرون ولی جای خاصی هم نمی خوای بری... فقط میخوای روز خوبی داشته باشی. ما هم یه روز خوب داشتیم..یه روز که هوا خوب بود و  کمی سرد... کنار پارک اندیشه یک نمایشگاه صنایع دستی برگزار شده بود . نمایشگاه جالبی بود. اما خیلی سنتی و محلی نبود.مورد خیلی خوبی که داشت این بود که لواشک اشانتیون میدادن  و خوراکی های خوبی داشت. مثل آش و ساندویچ های محلی... و  آهنگ های سنتی که از طریق رادیو نمایشگاه پخش میشد، هیجان خوبی به فضا داده بود... و باز هم از همه مهمتر یک پارک خلوت...
24 اسفند 1393

زمستانه

گاهی وقتها بامامان و بابا میریم تره بار برای مهمونای توی خونه میوه بخریم الان خونمون پر از مهمونه... دایی جونم میخواد کمرشو عمل کنه   پارک دوست داشتنی کنار خونمون که مامانم همیشه باید قبل از رفتن به خونه  با تمام خستگی سری به اونجا بزنه     هرچند بعضی وقتها خودم هم از خستگی هلاکم   و تا میرسم خونه غش میکنم   بعضی وقتها هم سری به آش نیکوصفت میزنیم که زحمت شام پختن کم بشه یه جوری باید زندگی بگذره   من عاشق دوچرخه ام البته که دوچرخه فوق مال من نیست.. مال دوستمه ریحانه وقتی نبود یواشکی سوار شدم و این شدت علاقه باعث شد...
23 بهمن 1393

تولد بابا

  بعضی وقتها...   بعضی جاها... بعضی کارها... فقط با  باباها میشه... با بابا همه ناممکن ها ممکن میشه همه خنده ها واقعی میشه..   همه ترسها فرار میکنه...   .  و همه خوابها رویایی میشن...     دوست داشتنی ترین رویای کودکانه ام... تولدت مبارک   چقدر خوبه که هستی... ...
1 بهمن 1393

شب گردی...

یکی از وسایل مورد علاقه من برای بازی این وسیله است که روش بشینم و با سرعت زیادی حرکت کنم. یکی شبیه این وسیله بازی را توی مهدکودکمان داریم.اما من اینقدر با هیجان و با سرعت زیاد حرکت میکنم که اعظم جون اجازه نمیده تنهایی بازی کنم و حتما باید وقت داشته باشه و کنارم بشینه. یک شب بابا برخلاف همیشه زود به خونه اومد،و مامانم خیلی سریع منو آماده کرد و دوباره از خونه خارج شدیم. رستورانی که برای شام خوردن رفتیم یک محوطه بازی برای بچه ها داشت و صد البته وسیله بازی مورد علاقه من را نیز داشت.      واینگونه بود که مامان و بابا توانستند مدت زمانی کوتاه... نفس راحتی بکشند... اما خوب وقت شام  این استراحت...
15 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها می باشد