تجربه های جدید
با مامان و بابا به خرید رفتیم تا برای من پالتو بخرند اما در نهایت تنها چیزی که نخریدند همانا پالتو بود
دایی امیر هم به تهران امد تا کمرش را عمل کند.
روزهایی که در خانه ما بودند خیلی خوب بود چون من مجبور نبودم به مهد کودک بروم و در یک خانه شلوغ( با حضور دای امیر خانمش و مهسا،خاله زهرا و عمو مجید،آقاجون و عزیزجون و حتی دایی رضا)با مهسا بازی میکردیم و حسابی خوش بودیم.
مامانم هم خیلی خوشحال بود به خاطر دو تا موضوع اول اینکه لازم نبود توی ترافیک ماشین بردارد و دوم اینکه وقتی به خانه برمیگشت با یک خانه تمیز به همراه چایی و غذای آماده روبرو میشد
چه حس خوبی
و البته چند روز بعد از عمل آنها رفتند و ما آنها را تا راه آهن بدرقه کردیم
و البته آن روزها آخرین روزهایی بود که من مو داشتم.
چون مامان و بابا من را به آرایشگاه بردند که موهایم را مرتب کنند اما دریک حرکت ناگهانی کچلم کردند.